غافلگیری از شخصی می پرسند «چرا قرص هایت را سر وقت نمی خوری؟» پاسخ می دهد: «می خواهم میکروب ها را غافلگیر کنم.» اشتباه
شخصی میخی را برعکس به دیوار می زد. دوستش از راه رسید و گفت: «تو اشتباه می کنی، این میخ برای دیوار روبه روست.»
دنیای گنجشکی یک روز یک گنجشک با یک موتوری تصادف می کند و بی هوش می شود. وقتی به هوش می آید، می بیند در قفس است. می زند توی سرش و می گوید: «بیچاره شدم، موتوریه مرد!»
موهای سفید
پدر: «پسرم! هر وقت مرا عصبانی می کنی، یکی از موهایم سفید می شود.» پسر:« حالا فهمیدم که چرا پدر بزرگ همه موهایش سفید است.»
طرفداری دو شکارچی با هم صحبت می کردند. اولی پرسید:« اگر خرسی به تو حمله کند، چه می کنی؟» دومی: «با تفنگ شکارش می کنم.» اولی: « اگر تفنگ نداشته باشی، چه؟» دومی:« می روم بالای درخت.» اولی:« اگر آنجا درخت نباشد، چی؟» دومی: «خب، پشت یک صخره پنهان می شوم.» اولی: «اگر صخره نبود، چه؟» دومی:« توی گودالی دراز می کشم.» اولی: «اگر گودال هم نبود؟» در این موقع، شکارچی دوم عصبانی شد و گفت: «داداش! بگو ببینم، تو طرفدار منی یا خرسه؟!
پشیمانی شبی ملانصرالدین خواب دید که کسی ? دینار به او می دهد، اما او اصرار می کند که ?? دینار بدهد که عدد تمام باشد. در این وقت، از خواب بیدار شد و چیزی در دستش ندید. پشیمان شد و چشم هایش را بست و گفت: «باشد، همان ? دینار را بده، قبول دارم.»
لطیفه های ملا نصرالدینی
علت جنگ
شخصی از ملا پرسید: می دانی جنگ چگونه اتفاق می افتد؟ ملا بلافاصله کشیده ای محکم در گوش آن مرد می زند و می گوید: اینطوری!
راه گم کرده
ملا خود را از دست طلبکاران به مردن می زند، او را شستشو داده کفن می کنند و در تابوت نهاده به طرف گورستان می برند تا دفن کنند اما تشییع کنندگان راه قبرستان را گم می کنند و هر چه می گردند موفق نمی شوند به یافتن راه، ملا که طاقت خنگی آن ها را نداشت از میان تابوت بلند شد و گفت راه قبرستان از آن طرف است!
کندن بال مگس
ملا در اتاقش نشسته بود که مگسی مزاحم استراحتش می شود، مگس را می گیرد و یک بالش را می کند. مگس کمی می پرد دوباره مگس را می گیرد و بال دیگرش را هم می کند. او می گوید: بپر ولی مگس نمی پرد. به خود می گوید: به تجربه ثابت شده است اگر دو بال مگس را بکنید گوش او کر می شود!
عقل سالم
زن ملا به عقل خود خیلی می نازید و همیشه پیش شوهرش از خود تعریف می کرد. روزی گفت: مردم راست گفته اند که دارای عقل سالم و درستی هستم. ملا جواب داد: درست گفته اند چون تو هرگز عقلت را به کار نمی بری به همین دلیل سالم مانده است!
ها، ها، ها ...!
نصیحت پدرانه پدر:« پسر جان! وقتی من به سن تو بودم، اصلاً دروغ نمی گفتم.» پسر:« پدرجان! ممکن است بفرمایید که دروغگویی را از چه سنی شروع کردید؟»
موش مردگی یک نفر خودش را به موش مردگی می زند، گربه می خوردش.
در چشم پزشکی پزشک:« متأسفانه چشم شما دوربین شده.» بیمار: «آخ جان! پس می توانم یک حلقه فیلم بیندازم توش و چند تا عکس بگیرم.»
در کلاس درس معلم:« بگو ببینم، برق آسمان با برق منزل شما چه فرقی دارد؟» دانش آموز:« اجازه! برق آسمان مجانی است، ولی برق خانه ما پولی است.»
نشانی اتوبوس سرچهار راه رسید. پیرمردی از مسافرها، عصایش را روی پشت شاگرد راننده گذاشت و گفت: « این جا چهار راه سعدی است؟» شاگرد راننده گفت:« نخیر، این جا ستون فقرات بنده است.»
فراموشی مردی به مطب پزشک رفت و گفت: «آقای دکتر! چند وقتی است که بیماری فراموشی گرفته ام. چه کار کنم؟» پزشک:« اول بهتر است تا فراموش نکرده ای، ویزیت مرا بدهی.»
در کلاس ریاضی معلم:« ناصر! اگر حمید ? تا مداد داشته باشد و ? تای آن را به رضا بدهد، چند تا مداد برایش می ماند؟» ناصر:« آقا اجازه! ما حمید را نمی شناسیم و کاری هم به کارش نداریم.»
<**بازم حال کن**>
ها، ها، ها ...
تکرار تاریخ پسری به پدرش گفت:« پدرجان! یادتان هست که می گفتید اولین دفعه که ماشین پدرتان را سوار شدید، ماشین را درب و داغان برگرداندید خانه؟» پدر: «بله پسرم!» پسر: «باز هم یادتان هست که همیشه می گویید تاریخ تکرار می شود؟» پدر:« بله پسرم!» پسر: «خب، امروز بار دیگر تاریخ تکرار شد.»
آموزش از مردی پرسیدند: «کباب را چطور می پزند؟» مرد جواب داد:« از آشپزی سررشته ندارم. آن را درست کنید، خوردنش را به شما یاد می دهم.»
وای ...! مشتری: « این کت چند است؟» فروشنده:« ?? هزار تومان.» مشتری: « وای! اون یکی چی؟» فروشنده: « دو تا وای!»
آرزوی سلامتی روزی شخصی به عیادت دوستش رفت و حال او را پرسید. او گفت: «تبم قطع شده ولی گردنم خیلی درد می کند.» شخص عیادت کننده با خونسردی گفت:« امیدواریم آن هم قطع شود.»
اسفناج یک روز مادری به فرزندش گفت: «دخترم! اسفناج بخور که خیلی خاصیت دارد. آخر اسفناج آهن دارد.» دختر او جواب داد:« مادر جان! تازه آب خورده ام، نکند زنگ بزند!»
نسخه دکتر
بیمار:« آقای دکتر! انگشتم هنوز به شدت درد می کند!» دکتر: «مگر نسخه دیروز را نپیچیدی؟» بیمار: «چرا، پیچیدم دور انگشتم، ولی اثر نداشت!»
ها، ها، ها ...! <**حال های بیشتر.**>
بیکاری شخصی ساعتش کار نمی کرد. رفت گشت، برایش کار پیدا کرد.
در عکاسی عکاس:«دوست دارید عکستان را چگونه بگیرم؟» مشتری:«مجانی!»
به شرط چاقو مردی بادکنک فروشی باز کرد، اما بعد ازمدتی ورشکست شد، چون بادکنک هایش را به شرط چاقو می فروخت. در کلاس فارسی معلم: وقتی می گوییم «دانش آموزان کلاس تکلیف های خود را با میل انجام می دهند.» «میل» در این جمله چه نوع کلمه ای است؟ دانش آموز:« اجازه! حرف اضافه.»
درسینما اولی:«ببخشید شما روی صندلی من نشسته اید.» دومی:«می توانی حرفت را ثابت کنی؟» اولی:«بله!چون بستنی قیفی ام راروی آن جا گذاشته بودم.»
در کلاس زیست شناسی معلم:« سعید! دو تا حیوان دو زیست نام ببر.» سعید:«قورباغه و برادرش.»
دروغگوها اولی: «یک روز توپم را شوت کردم، رفت کره ماه، خورد توی سر یک نفر و برگشت.» دومی: «عجب! پس آن توپی را که خورد توی سرم تو شوت کرده بودی؟»
نظر یادتون نره! این وبلاگ را به دوستانتان معرفی کنید.
فقط پس نظر یادتون باشه
|